وگاهی فکری حرفی یادی و خاطره ای .... آمد که آمد نه سر دارد نه ته ... خفه وار گلویت می فشارت چشمانت سرخ، دیوانه وار فریادت به آسمان است و بعضا بغض .... تب و لرزت می دهد آنقدر داغت می کند که به حقیقت به واقع بخندی وآنقدر سرد که دیگر هیچ برایت مهم نیست بدبختی ش آنست رگ خوابت را هم می داند این نابکار این نا به موقع ! زمینت می زند ضربه فنی ات می کند و مایوست می کند.... آه ه ه ه که تمام نمی شود بلکه تمامت می کند... ,خاطره اسدی,خاطرة,خاطره حاتمی ...ادامه مطلب